مارکوزه و هابرماس، دو فیلسوف بزرگ مکتب فرانکفورت
منبع: راسخون
مقدمه
مکتب فرانکفورت را به جرات می توان به عنوان بزرگترین مکتب نظریه پردازی جامعه شناسی دانست. گرایش کلی پیروان این مکتب مارکسیسم است و ماهیت اصلی آن انتقاد از جامعه است و هدف نهایی آن افشای دقیق تر ماهیت جامعه است نظریه انتقادی انگارهای از پیروان این مکتب است که نسبت به یکی از اصول اساسی مارکسیسم یعنی جبر گرایی اقتصادی انتقاد گستردهای داشتند و تنها انتقادات خود را معطوف به شرایط اقتصادی نمی کردند بلکه شرایط فرهنگی را نیز مورد انتقاد خویش قرار می دادند. این مکتب توسط ماکس هورکهایمر در قالب یک انجمن پژوهشهای اجتماعی در دانشگاه فرانکفورت تأسیس شد. عمده فعالیت این مکتب در زمینههای مربوط به فلسفه علوم اجتماعی، جامعهشناسی و نظریه اجتماعی نئومارکسیستی است.پیریزی مکتب فرانکفورت در شرایط ویژه ناشی از پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه و شکست انقلابهای اروپای مرکزی، به ویژه در آلمان صورت گرفت و می توان آن را به مثابه پاسخی دانست در برابر نیاز روشنفکران جناح چپ به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی و به ویژه رابطه میان نظریه و عمل در شرایط جدید (باتامور، 1380).
اندیشههای فیلسوفان این مکتب همگی سازنده دورهای تاریخی برای فلسفه بودهاند. نامهای بزرگی هم چون مارکس هورکهایمر، آدرنو، لوکاچ، مارکوزه، بنیامین، فروم و هابرماس همگی نشان از عظمت این نحله فکری دارد. نوشتههای آدرنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری، کتاب زیبای انسان تک ساحتی مارکوزه و نظریه کنش ارتباطی هابرماس همگی از نگاهی منتقدانه به دنیای امروزحکایت دارد. بیش تر فیلسوفان این مکتب، از مارکسیستهای توهم زدودهای بودند که از یک سو، از مارکسیسم سازمانی و رسمی استالینی در شوروی و پیامدهای خونین و ضد انسانی آن در وحشت افتاده و از سوی دیگر، از روی کار آمدن توتالیتاریسم نازیستی در کشورشان، شرمنده و سرخورده شده بودند. در این مقاله سعی شده است به گونهای اجمالی دوتن از نظریه پردازان مکتب فرانکفورت یعنی هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس معرفی شوند.
هربرت مارکوزه در ستیز با جامعه صنعتی
هربرت مارکوزه، فیلسوف و یکی از مهمترین نظریه پرداران مکتب فرانکفورت در سال 1898 است که در برلن به دنیا آمد. مارکوزه به مبانی فکری و فلسفی دیالکتیکی و مارکسیستی خود تا حدودی وفادار ماند و استالینیسم را چونان انحراف از مارکسیسم راستین پنداشت. وی در خانوادهای یهودی در برلین به دنیا آمد. در طولِ جنگ جهانی اول در ارتش آلمان خدمت کرد. او سپس عضوِ شورایِ سربازان بود که در قیام ناکامِ سوسیالیستهای اسپارتاکیست شرکت داشت. بعد از کاملکردنِ تزهایِ دکترای تخصصی خود در دانشگاه فرایبورگ در سال ۱۹۲۲ با موضوعِ رمانِ آلمانی به برلین بازگشت و به کارِ انتشارات پرداخت.دورانی که او زیست همراه بود با شکست جمهوری وایمار و طلوع آلمان نازی. وی اذعان دارد که تجارب سیاسی اش با انقلاب المان آغاز شده است و در همین سال مدتی کوتاه عضو شورای سربازان برلن بود و در زمانهای که به انقلاب در برلن خیانت شد و عملا این انقلاب سرکوب گردید به فرایبورگ رفت. این ورود برای وی سرنوشت ساز بوده است. حضور در محضر فیلسوفان بزرگی چون هایدگر و هوسرل که جریان سازهای بزرگی بودند غنیمتی بوده است که بعد از مهاجرت وی به فرایبورگ نصیبش می گردد. بهره مندی وی از این اساتید و هم چنین واکاوی دقیق و ریز بینانه وی در فلسفه بزرگانی نظیر نیچه، هگل، مارکس و آشنایی وی با مبانی روان کاوی فروید زمینه پیدایش و شکل گیری بینش انتقادی و دیالکتیکی را برای وی به ارمغان آورد که این شکوفایی با به قدرت رسیدن نازیسم در آلمان همزمان می گردد.
نظریه انتقادی مارکوزه از دو سرچشمه نشات گرفته است، یکی مفهوم کار از خود بیگانه مارکس و هگل و دیگری، فرویدیسم. کار از خود بیگانه، به عنوان جوهر تولید کالا در جهان سرمایه داری و عامل دلزدگی از فرآوردههای کارش، از سوی مارکس و با الهام از مفهوم کار کلی و انتزاعی هگل، مطرح شده بود. مارکوزه، این مایه را از مارکس گرفت و با آن به ماهیت کار و بیهودگی تولید در جهان سرمایه داری پیشرفته تاخت و در واقع مسابقه، برای مصرف هرچه بیشتر را به عنوان ابزار چیرگی سرمایه، فاش نمود اما فروید به مارکوزه این گونه آموخت که جامعه بشری مدتی است که با سرکوبی امیال غریزی و طبیعی انسان ها و مهار عشق آزادانه، پیشرفت داشته است و پیشرفت تمدن بشر به بهای سرکوبی جنسی به دست آمده است.
وی در تمام پژوهشهای خود به دنبال یافتن پاسخ برای این سئوال بود که "چرا هنگامهای که به راستی شرایط انقلاب وجود داشت، این انقلاب درهم شکست و سرکوب شد؟" درسال 1932 دعوت نامهای از هورکهایمر دریافت می نماید مبنی بر همکاری با موسسه تحقیقات اجتماعی ولی وی از بیم شکنجه نازی ها تصمیم به مهاجرت به کشور سوییس و شهر ژنو می کند و در سال 1934 هم مهاجرت به امریکا می کند. نخستین پژوهشهای وی در آمریکا شامل بررسی دقیق و موشکافانه اندیشههای مارکس می گردد و همین ورود و پی گیری این مباحث توسط اوسبب می شود که مارکس بیشتر مورد توجه قرار گیرد. از سال 1936 به ترتیب در دانشگاههای کلمبیا، هاروارد، بستن، سان دیگو، به تدریس جامعه شناسی، علوم سیاسی و فلسفه می پردازد و کتابهای خرد و انقلاب، عشق و تمدن، انسان تک ساحتی، فرهنگ و جامعه، روان کاوی و سیاست، پایان اتوپی و به سوی آزادی را به رشته تحریر در می آورد. به جرات می توان گفت که از بین هورکهایمر، آدرنو و مارکوزه، این مارکوزه است که اصلی ترین آثار را در زمینه نظریه سیاسی مکتب فرانکفورت خلق کرده است و هم چنین وفادارترین فرد از میان این جمع به رادیکالیسم سیاسی سالهای نخستین انستیتو است.
مارکوزه، فیلسوف انقلاب
هربرت مارکوزه را به جرات می توان فیلسوف انقلاب نامید. وی بروز و ظهور انقلاب و تحقق آن را در جوامع پیشرفته صنعتی خواه تابع نظام سرمایه داری باشد و یا خواه تابع نظام سوسیالیستی باشد را امری حتمی و ضروری قلمداد می کند. وی این اعتقاد را دارد که تضادهای درونی نظامهای سرمایه داری، هم چنان پابرجاست، این جامعه سرمایه داری با دورانهای گذشته تفاوت عمدهای دارد و آن ادغام طبقه کارگر با نظام سرمایه داری است به گونهای که حتی گاهی تکیه گاه این نظام قلمداد می گردد ولی این ادغام بسیار ضعیف خواهد بود. در حقیقت تناقضهای درونی تواناتر از قبل در نظام سرمایه داری خود نمایی می کند و این آگاهی که برای رفاه در جامعه سرمایه داری باید بهای گزافی در طبقات متوسط گسترده خواهد شد در عین حال که در کشورهای دیگری نظیر آمریکا که هم چنان آزادی در آن کشور بیشتر از سایر کشور هاست دستکاری شده و محدود است و در واقع در چنین سرزمین هایی گروه مخالف راستینی و جود ندارد که بتواند وسسایل ارتباطات جمعی را در خدمت خود بگیرد. البته درسنتزی که مارکوزه در پیش می گیرد بینشی واحدی برای درک هر سه چیز از ناهنجاریهای تاریخی قرن بیستم استفاده می شود، فاشیسم، سرمایه داری تجدید حیات شده پس از جنگ و شوروی گرایی هرسه این ایدئولوژیهای مشابهی هستند که هر سه توتالیتر هستند و باید محکوم شوند. وی جامعه سرمایه داری را جامعه برخوردار یا فراخ زیست می داند که مبتنی بر سه عامل است:1- بار آوری اقتصادی سرمایه داری
2- سیاست اقتصادی ضد ادورای کینزی
3- دولت رفاه
وی طبقه کارگر را دیگر طبقه فاعل انقلابی نمی داند و به زعم او کارگران و کشاورزان و گروههای متوسط از این به بعد نباید به عنوان نیروهای انقلابی به حساب بیایند زیرا این گروهها در نظام تکنولوژیک مستهلک شده و به خاطر افزایش دستمزد و رفاه نسبی زندگی به تسلیم وسازشکاری تن داده اند.
در نظر وی دیگر دو طبقه عمده در جامعه سرمایه داری دیگر عاملان فعال تاریخی نیستند. به همین خاطر، از سویی، هیچ طبقه مسلط و غالبی وجود ندارد، بلکه به جای آن قدرتی مجهول و غیر شخصی اعمال سلطه می کند و از سوی دیگر طبقه مخالفی وجود ندارد زیرا طبقه کارگر نه تنها از طریق مصرف انبوه بلکه طی خود فرآیند عقلانی شده تولید، همرنگ جماعت و آرام گشته است. (باتامور، 1380)
کارگران امروزه با گروههایی از طبقه متوسط همکاری دارند به سهم خود در راه گسترش استثمار و بهره گیریهای نظام سرمایه داری فعالیت می کنند. وی از جنبش دانشجویی به عنوان نقش کاتالیزور نام می برد که هموار کننده راه جنبش انقلابی است. وی عامل بر سر آوردن انقلاب را در قرن بیستم این گونه می نویسد:
" احتمالا سرشت تعیین کننده انقلاب قرن بیستم یا بیست ویکم بدین وسیله معلوم میشود که در وهله نخست از تنگدستی زاده نمیشود ....... از بیزاری از اسراف و فراوانی به اصطلاح جامعه مصرفی، اکراه از قساوت، و نادانی انسان ها و به همین دلیل خواست اصلی این انقلاب این خواهد بود که یافتن هستی که در خور انسان باشد و بنا کردن شکلی تازه از زندگی، پس مساله فقط بر سر تغییر کمی نیست بلکه بر سر تغییری کیفی نیز هست ..... و این بیزاری فقط ترجمان تضاد، تضادی مدام فزاینده است که بر سراسر جامعه سرمایه داری فرمان می راند، یعنی تضاد میان ثروت عظیم اجتماعی و استفاده مسکینانه و ویرانگر از آن و همین تضاد است که به هنگام بالابودن سطح آگاهی، به صورت بیزاری از جامعه موجود بروز می کند. "
انسان تک ساحتی مارکوزه را می توان چشم انداز اصلی وی در زمینه دنیای مدرن دانست. نگاه وی حاوی ناخشنودی وی از رفتارهای ستمگرانه نازیها است که مبانی انگیزههای اصولی انتقاد و پرخاشگری را در سالهای پس از جنگ دوم جهانی، نسبت به نظام سرمایه داری و جامعه صنعتی آمریکا، در وی پی ریزی نموده است. (مارکوزه، 1350) وی معتقد است که در جامعههای پشرفته و صنعتی دو پدیدار به چشم می آیند. خردگرایی جامعه که به صورت تمایلی نسبت به تکامل هرچه بیشتر تکنولوژی، و دیگر محدود ساختنم این تمایل در چهارچوب نهادهای صنعتی موجود. جامعه صنعتیکه تکنولوژی و دانش هر دو را به خود اختصاص داده، بر پایه این گسترش یافته که تسلط هر چه بیشتر خود را بر انسان و طبیعت، به خاطر استفاده کامل از منابع آن ها تثبیت کند.
وی ویژگی جامعههای صنعتی پیشرفته را در سرکوبی نیازهایی می بیند که به خاطر نیل به آزادی و رهایی پدید آمده است. وی آزادی این جوامع را گمراه کننده می نامد که غالبا عبارت است از آزادی رقابت در تعیین ارزش کالاهایی که قبلا نسبت به نرخ گذاری آن توافق شده و آزادی مطبوعاتی که شخصا مطالب خود را به سود دولت سانسور می کنند.
وی بهره مندی از آزادی واقعی را هنگامی می داند که او تونایی درک چگونگی انتخاب و ارزیابی چیزهایی را که باید انتخاب کند داشته باشد. (مارکوزه، 1350)
یورگن هابرماس، آخرین فیلسوف مکتب فرانکفورت
هابرماس زاده دوسلدورف آلمان به سال 1929 یکی از تأثیر گذارترین اندیشمندان مکتب فرانکفورت است. هابرماس در شهرهای گومرباخ، گوتینگن، بن و زوریخ تحصیل کرد. وی در سال 1954 از رساله خود تحت عنوان " مطلق و مفهوم تاریخ " دفاع کرد. در دهه 1950 به مطالعه آثار لوکاچ پرداخت و سخت تحت تاثیر آثار وی قرار گرفت و در سال 1956 در دانشگاه فرانکفورت دستیار آدرنو شد. مهمترین خطوط فکری وی را می توان در عرصه فلسفه علوم اجتماعی و بحث کنش ارتباطی دانست. کتاب تحول ساختاری حوزه عمومی (1962) را می توان یکی از پرنفوذترین آثار وی دانست که در دهه 1960 مشاجرات گستردهای را براگیخت. آن چه موجب جلب نظر هابرماس به مقوله حوزه عمومی شده، اهمیت این مفهوم به عنوان اساس نقد جامعه مبتنی بر اصول دموکراتیک بوده است. حوزه عمومی عرصهای است که در آن افراد به منظور مشارکت در مباحث باز و علنی گرد هم می آیند. (رابرت هولاب،1378) راهبرد هابرماس در این کتاب، مربوط ساختن مفهوم افکار عمومی به ریشه تاریخی آن یعنی ایده حوزه یا قلمرو عمومی است، حوزهای که بورژوازی با سواد قرن هجدهم (که اغلب به مردان منحصر می شد) در جوامع پیشرفته تر اروپایی، نقش سیاسی بر عهده می گرفت تا به ارزیابی و سنجش امور روزگار خویش و به خصوص سیاست دولتی بپردازد. دگرگونی در حوزه عمومی با تجاری شدن مطبوعات آغاز می شود. (راب استونز،1381) این دگرگونی منجر بدین شده است که مطبوعات به عنوان وسیلهای برای آگاهی دادن، به معنای صادقانه و صریح کلمه، به تبلیغات تجاری و امور سیاسی پرداخته و به روزنامه نگاری به معنای مدرن آن تغییر پیدا می کند. از این رو عموم خوانندگان نیز در دوقطب متخصصان اثر گذار و فعال و توده صرفا پذیرا و منفعل قرار می گیرند. به همین ترتیب در امور سیاسی نیز شکافی بین گروهی کوچک از فعالان خبری و توده اساسا غیر فعال انتخاب گر به وجود آمده است. بدین ترتیب افکار عمومی از داوری انتقادی و مار کنندگی باز می ماند و به صورت متغیری اجتماعی – روانی در می آید که می توان آن را کنترل کرده و فریب داد. (رب استونز، 1381) حوزه عمومی بورژوایی که موضوع اصلی کتاب تحول ساختاری است، ریشه در حوزه خصوصی دارد و به واسطه گفت و گو و مذاکره شهروندان درباره مسایل عمومی تشکیل می شود. حوزه عمومی ادبی که که به نظر هابرماس صورت اولیه حوزه عمومی سیاسی یعنی حوزه عمومی معطوف به مسایلی سیاستگذاری دولتی را به دست می دهد، نه با مسایل حکومتی بلکه با امور فرهنگی سروکار دارد. حوزه عمومی در شکل بورژوایی و نوع سیاسی آن، به عنوان نهاد میانجی بین علایق خصوصی و قدرت عمومی بر اساس مغلطه ایدئولوژیکی بنیادینی قرار دارد و آن توهم وحدت هویت مالک (بورژوا) و انسان است. با این حال در همه نمودهای آن اصول برابری و امکان دسترسی، اصولی غیر قابل حذف هستند. حوزه عمومی بر خلاف حوزههای دیگری که تحت سلطه خارجی قرار دارند و یا دارای روابط قدرت درونی هستند، از اصول مشارکت و نظارت دموکراتیک نوید می دهد. (هولاب، 1378) فروپاشی حوزه عمومی به علت دخالت دولت در امور خصوصی و حل و جذب شدن جامعه در درون دولت صورت می گیرد. از آن جا که پیدایش حوزه عمومی نتیجه تفکیک آشکار و روشن حوزه خصوصی و قدرت عمومی بود، نفوذ متقابل این دو در هم، ناگزیر آن را نابود می کند.هابرماس در کتاب شناخت و علایق انسانی می پذیرد که علایق و منافع بشری به دانش ساخت می دهند. به هر حال هابرماس به جای آن که به معرفت و علایق به مثابه امری نسبی بنگرد، ادعا می کند که وجود سه علاقه جهانشمول بشری به ایجاد سه شکل کلی از معرفت منجر می شود. (سیدمن،1386) وی سه نوع شناخت بر اساس موضوعات سه گانه تشکیل دهنده آن ها را از همدیگر باز شناخت:
1- شناخت فنی، نخستین سطح شناخت، مشاهده مستقیم جهان عینی است. این شناخت مبتنی بر نیازهای مادی و کار که گستره عینی علوم تجربی – تحلیلی را به بار می آورد. انگاره علاقه سازنده دانش تکنیکی که با علوم تجربی – تحلیلی هم خوان است. هابرماس معتقد است این انگاره از مقوله کنش ابزاری اخذ می شود. (میلر،1382)
2- شناخت عملی، متضمن احکامی درباره واقعیت است. هابرماس بر آن است که سطح دوم شناخت دارای دو نوع کاربرد متمایز است. کاربرد اول معطوف به محتوای معنایی صورتبندی نمادین مورد نظر یعنی معطوف به تشریح معناست و کاربرد دوم معطوف به ماورای سطح ظاهری معناست و به قواعد تولید کلام و سخن و تعامل زبانی نظر دارد. این موضوع در فهم ارتباطات بین افراد یا بین گروههای اجتماعی مبتنی بر خصلت جهانشمولی انواع که گستره علوم تاریخی – تعبیر تفسیری را به وجود می آورد. (استیون وایت، 1380)
علاقه شناختی عملی موجب پیدایش علوم تاریخی، تفسیری یا فرهنگی می شود که هدفشان روشن ساختن معنای متون، کنش و رویدادهای اجتماعی است، تا از این طریق درک متقابل افزایش یابد (سیدمن، 1386) این انگاره از برهم کنشی نمادین اخذ می شود.
3- شناخت رهایی بخش، این شناخت در کنش ها و گفتارهای کژدیسه و تحریف شده بر اثر اعمال قدرت که قلمرو شناخت خود اندیشانه یا انتقادی را تشکیل می دهند، ریشه دارد. (باتامور،1380) هابرماس علاقه رهایی بخش را بدیهی نیز می انگارد که پروژه علم انتقادی با آن هم خوانی دارد. علمی که بر مفهوم تامل بر خود تکیه دارد. او می گوید عمل تامل خودش را به منزله حرکت رهایی بخش می شناسد. هدف علاقه رهایی بخش عمل تامل است. (میلر، 1382) موضوع رهایی بخشی مبتنی بر شناختن اعمال تحریف شده و تحریف کننده و سخن پراکنی هایی که از کاربرد قدرت ناشی می شوند و گستره علوم خود اندیشی / خود تاملی / دانش انتقادی را به وجود می آورد. این علاقه توانایی ما به تفکر انتقادی درباره مفروضات ذهنی خودمان را توصیف می کند.
شاید در تامل بر این واژگان هابرماس است که خطوط فکری وی مشخص و هویدا می شود. انگارههای فکر و زبان در نگاه هابرماس در این جا معناهای جدیدی با پوشش نوینی مطرح می گردد. در مجموع چنین بر می آید که هم کار و هم زبان از دیدگاه هابرماس به مثابه ابزار اصلی فراگیری، مشارکت و توسعه اجتماعی به شمار می روند. کار با ایفای نقش تعیین کننده در خرده سیستم اقتصادی و زبان با ایفای نقش تعیین کننده در خرده سیستم اجتماعی، موجبات و امکانات سازماندهیهای گسترده تر و پیچیده تر در کل اجتماع / نظام اجتماعی را فراهم می آورند. مقوله سوم نیز در راستای فهم درست، تصحیح و تکمیل مقولههای اول و دوم، هم چنین فرهنگ جامعه در کل، عمل می کند (وایت، 1380)
هابرماس و نظریه کنش ارتباطی وی
نظریه کنش ارتباطی در دو جلد کتاب توسط کمال پولادی ترجمه شده است. جلد اول آن نظریه کنش ارتباطی و در ذیل عنوان آن عقل و عقلانیت جامعه و جلد دوم آن نظریه کنش ارتباطی با عنوان جهان زیست و نظام چاپ شده است. شاهکار نظریه پردازی رشد یافته هابرماس نظریه کنش ارتباطی وی است. ایده و برداشت اصلی این نظریه آن است که هرگونه استفاده جدی از زبان برای بیان خواستهای درباره محیط پیرامونی بر خلاف اظهار تعجب یا صدور دستور و فرمان، از وجود این دلایل خبر می دهد:
1- اینکه گزاره بیان شده صادق است (یا پیش فرضهای وجودی مربوط به مضمون خبری کلام در واقع تایید شده است)
2- این که عمل گفتاری از حیث بافت هنجاری موجود درست است (یا این که شالوده هنجار مزبور مشروعیت دارد)
3- این که مقصود آشکار گفتار با منظور واقعی گوینده همسان است (هابرماس، 1384)
هدف هابرماس از جابه جا ساختن کانون توجه خود به زبان و کنش، روشن ساختن این موضوع است که چگونه کنش متقابل زبانی رایج در خود معنایی، عقلانیتی را می سازد که قابل فروکاستن به ساحتهای راهبردی یا زمینهای نییست.
هابرماس در کوشش خود و در نظریه کنش ارتباطی به بحث فلسفه زبان می پردازد. بحث هابرماس به زعم یان کرایب در سه مرحله است:
1- ضروری است که خود را از قید آن چه که فلسفه خود آگاهی است برهانیم. منظور وی فلسفهای است که زبان کنش را از زاویه رابطه میان یک شناسنده و یک شناسا می بیند که اگر دنیا را فقط از این زاویه نگاه کنیم گرفتار خود ابزاری خواهیم شد.
2- کنش می تواند به دو صورت درآید. کنش استراتژیک و دیگری کنش ارتباطی است. نوع اول شامل کنش هدفدار- عقلانی است حال آن که کنش دوم هدفش رسیدن به نوعی ادراک و تفاهم است.
3- اولویت قایل شدن برای کنش ارتباطی یک سلسله پیامد دارد. نخست آن که با این تعبیر، عقلانیت آرمانی نیست که از آسمان افتاده باشد بلکه در خود زبان ماست و در بردارنده نوعی نظام اجتماعی فرگیر دموکراتیک است که هدفش رسیدن به توافق است. دوم نوعی اخلاقیات ضمنی وجود دارد که هابرماس سعی می کند بر آن انگشت بگذارد. (کرایب، 1381)
4- غایت کنش ارتباطی در نظر هابرماس دستیابی به یک تفاهم ارتباطی است. نقطه جدایی اصلی هابرماس از مارکس این است که او می گوید کنش ارتباطی و نه کنش معقول و هدفدار، بارزترین و فراگیرترین پدیده بشری است. عقلانیت کنش ارتباطی به ارتباط رها از سلطه و ارتباط آزاد و باز می انجامد.
1- باتامور، تام، مکتب فرانکفورت، حسینعلی نوذری، نشر نی چاپ دوم 1380
2- ریتزر، جرج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، انتشارات علمی، چاپ هشتم 1383
3- عاملی، سعید رضا، سلسله سخنرانیهای موسسه غیر دولتی چارسوق، 1385
4- آزاد ارمکی، تقی، نظریههای جامعه شناسی، انتشارات سروش، 1383
5- مارکوزه، هربرت، انسان تک ساحتی، محسن مویدی، انتشارات امیر کبیر، 1350
6- هابرماس، یورگن، نظریه کنش ارتباطی (جلد اول)، کمال پولادی، موسسه ایران، 1382
7- هابرماس، یورگن، نظریه کنش ارتباطی (جلد دوم)، کمال پولادی، موسسه ایران، 1382
8- هولاب، رابرت، نقد در حوزه عمومی، حسین بشریه، نشر نی، 1378
9- سیدمن، استیو، کشاکش آرا در جامعه شناسی، هادی جلیلی، نشرنی، 1384
10- کرایب، یان، نظریه اجتماعی مدرن: از پارسونز تا هابرماس، عباس مخبر، نشر آگه، 1381
11- وایت، استیون، نوشتههای اخیر یورگن هابرماس: خرد، عدالت و نوگرایی، محمد حریری اکبری، نشر قطره، 1380
12- میلر، پیتر، سوژه، استیلا و قدرت: در نگاه هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و فوکو، افشین جهاندیده و نیکو سرخوش، نشرنی، 1382
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}